دلت که می گیرد

" دلگیـــر " نبــاش!

دلـــت کــه " گیـــــر " بــاشـد؛

رهـــا نمـی شــوی.....!

یــادت بــاشد :

"خــداونـــد" ، بنــدگان خـود را؛

بـــا آنچــه بـــدان " دل بستـه " انــد مـــی آزمـــاید ...

روشنایی در تاریکی

امشب در تنهایی و سکوت کویر 

آرزو کردم، آرزو کردم که ای کاش

ای کاش ها نبود

ای کاش اینطور نبود

ای کاش بتوانم تغییر دهم هر آنچه را می توانم تغییر دهم

که سازم خوش آهنگ تر بنوازد

که راهی برای خلاصی بیابم

معبودا، کمکم کن

که غبار اندوه از چهره پاک کنم

که دل شکسته خود را شکسته تر نکنم جز برای تو

که دل بدست آورم نه آنکه دلم بشکند

سادگی!

دل های پاک خطا نمی کنند

سادگی می کنند

و امروز سادگی پاک ترین خطای دنیاست!

دوباره باید سعی کنم

باورم به خوب بودن دیگران تا آنجا بود که می دیدم

می شنیدم

ولی در دل می گفتم روح پاک انسانیت آن نیست

و من باور به خوبی انسان ها داشتم

ولی

ندیدند،نشنیدند ولی گفتند و بازخواست کردند

واقعه را دگرگون نمودند تا درد و عقده دل خود باز کنند

و من چه ساده بودم، چه کودکانه می اندیشیدم به خوبی انسان ها

که حتی در بدی هایشان حدی دارند

انسان ها نامحدودند، حد ندارند

در بی کران بدی ها می روند 

ومن بیهوده دل اندوهگین دارم از آنها 

نه باید دل از آن اندوهگین کنم که چرا خود از آنها نیستم!

حامی داشتن تو زندگی

چقد شیرین می تونه باشه وقتی آدم یه پشتیبان تو زندگی داشته باشه که تو اوج شادی و ناراحتی دست ازش نکشه

ی دوست، ی شریک(.)، خانواده ...کسی که موقع مشکل ها و ناراحتی ها ، دستت رو بگیره بکشه بالا...اگه نکشید بگه غصه نخور درست میشه

بگه من به تو ایمان دارم

اگه بهت بهتون بستن، بگه دنیا اگه بگه تو فلانی من باور دارم نیستی!

.............

خدایی ماکه از حضرت یوسف که پیامبر بود که بالاتر نیستیم، جایی خوندم وقتی بهش زلیخا تهمت زد . یه بچه ای که تو قنداق مادرش بود به زبون میاد  و از پاکی و بی گناهی حضرت یوسف دفاع می کنه

میگن سالها بعد که یوسف به جاه و مقام رسیده بوده و اون رو می بینه چقد مورد لطفش قرار میده اون فرد رو

..................

ی بار تو زندگیم ی مرد ازم دفاع کرد حتی وقتیکه دوستام و خانوادم هم بعد ی مدت دست از دفاع برداشتند و ملاتم کردند

هیچ موقع یادم نمیره : بهم گفت من تو رو می شناسم میدونم تو این طور آدمی نبودی، تک و تنها از من دفاع کرد ...یه استاد دانشگاه بود

جلوی همه دانشگاه وایساد گفت چرا فلانی نمی آد دانشگاه...! به بچه ها سپرد پیدام کنند بهم پیغام بدن کلاس هرکی رو که نمی آی نیا ولی حق نداری سر کلاس من نیای

و بعد از تموم شدن موضوع آروم کنارم کشید و گفت ببین یه موقع است تو یه حرفی رو می زنی و حرفت هم بحقه ولی وقتی طلبکارانه میگی طرف علیه ات جبهه می گیره ولی وقتی با آرامش و زبون نرم بگی هم کارت انجام میشه، هم اون بهش برنمی خوره ..هم..

یادت بخیر استاد

هیچ نفعی نداشتی ولی ازم دفاع کردی، و من هیچ موقع یادم نمیره این رفتارت رو

اما ای کاش دوزار ،دوزار آدم های دور و برم هم اینطوری بودن

اونا که نیستن، پس منم نباید رو باشم،منم نباید صداقت داشته باشم، منم نباید راست بگم و پای حرفی که فکر می کنم حقه وایسم

اینجا گرگ زیاده و من گاه گاهی یادم میره وقتی بین یه مشت گرگ ام زوزه کشیدن رو بلد باشم!

خدایا عاقبت ما رو بخیر کن

فقط برای تو دلکم

دل ساده و پر محبت ام شرمندتم

شرمندتم که هرچی خواستی بگی میخوام جلوت وایسادم

وقتی گفتی دوست دارم،گفت وقتش نیست،امکانش نیست،نخواه

نزاشتم دوست داشته باشی ولی اینقد گرفتی ،اینقد بغض کردی که فراموش کردم ولی تلخ ولی با هق هق گریه

دلکم شرمندتم که وقتی ناراحت میشدی تو اوج اش فقط میبردمت یه گوشه که اشک بریزی

که کسی نبیندت

که این بغض تو گلوت بمونه و هر آن از چشمام سرریز شه

ببخش دلکم که خواستی و نخواستم

ببخش دلکم که دل دیگران برام گنده تر از دل خودم بود

تا الانش که گذشت از این به بعد همه تلاشم رو می کنم

که از فردا ساده نباشم،که بد باشم نه خیلی نه..یکم..اینقدی که آدم های گرگ صفت دلکم رو تیکه تیکه نتونن بکنن

همینقد

ببخش که احساست رو نادیده گرفتم...که خودم رو نادیده گرفتم...ببخش

و چه اندوهی در دلم می بارد

و چه اندوهی در دلم می بارد

من و دل تنگی و باد

و چه غم ها گفتم من بدو

از امروز

از امروز می خوام با خودم عهد کنم

ناراحتی هام رو تو دلم نزارم بمونه 

ناراحت شدم بگم

گفتن بگم

دیگه نمی تونم همه چی رو تو خودم بریزم دیگه نمی تونم از خودم بگذرم..

خودم رو دوست داشته باشم

خودم رو بیشتر از بقیه دوست داشته باشم

خدای بالاسرم رو از همه بیشتر به یادم باشم

خدای بالاسرم رو از همه چیز و همه کس بیشتر دوست داشته باشم

خدایا به جز تو کسی رو ندارم هوامو داشته باش

thing that I want to do untill now forever

چقد خوبه نوشتن!

امروز هفتم فروردین سال 93 است . ساعت الان ده دقیقه ای مونده به دو بامداد و من بیدارم .فقط من

غربت فصل دوم قبل از حرکت

غربت فصل دوم قبل از حرکت

فردا باید جمع کنم برم شهر بی کسی. خدایا دلم داره از جاش درمیاد